برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 2 مراجعه فرمایید.
بازارچه دهکده آب و جارو شده بود و هوای خنکی زیر چنار تناوری که بالای سر آبانبار چتر زده بود موج میزد. شتکهای گل آبِ نمناک روی قلوه سنگهای میدان کوچک ِ زیر چنار نشسته بود. دکانهای کوتوله قوزی دور میدان چیده شده بود.
گُله بُگله کنار جوی تنبل و ناخوش دور میدان، برزگران و کارگران نشسته بودند و نان پیچههاشان جلوشان باز بود و نهار میخوردند و قهوهچی برو برو کارش بود و نسیم ولرم خرداد خواب را تو رگها میدواند.
ناگهان مش حیدر بقال از تو دکان خود فریادی کشید و با تله موش نکرهای که با دو دست، دور از خودش گرفته بود از تو دکانش بیرون پرید و آن را گذاشت جلو دکان. از شادی رو پاش بند نمیشد و دستهایش به هم میمالید و دور ور تله وَرجه وُرجه میکرد...
درون باد میپیچد صدای مرغکی تنبل
میان کلبه ی گرم من و تو شعله میبخشد به ما گرمای این منقل
تو مشغول تماشای شکست شاخه ها هستی و من در حال روشن کردن مشعل
خدا را لا به لای لحظه هایم داده ام صیقل
نمازم را نشسته مینوازم وای از این تاول
چه بی رحمانه باران میشلوغد صحنه ی تاریک و ساکت را
گلویم هرز میخواند سرودی ساده و زیبا
از این تکرار پر معنای رعد وبرق خواب آلوده میفهمم،
خدا نزدیک ما از عشق میگوید
و پا بر عرش میکوبد
و باران میرسد بر ما
تو میترسی از این غوغا
تورا آهسته در آغوش میگیرم
تو را میگویم از فردا
تو را میگویم از خورشید و از صحرا
تو را میگویم از دریا
و حالا خواب نم نم چشم زیبای تورا...
همه ما را تنگ هم چپانده بودند داخل كامیون زوار در رفتهای كه هر وقت از دست اندازی رد میشد، چهارستون انداماش وا میرفت و ساعتی بعد تخته بندها جمع و جور می شدن دور ما یله میشدیم و همدیگر را میچسبیدیم كه پرت نشویم....