برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 2 مراجعه فرمایید.
مرد به ماهيها نگاه ميكرد. ماهيها پشت شيشه آرام و آويزان بودند. پشت شيشه
برايشان از تخته سنگها آبگيري ساخته بودند كه بزرگ بود و ديوارهاش دور ميشد
و دوريش در نيمه تاريكي ميرفت. ديوارهي روبروي مرد از شيشه بود. در نيم
تاريكي راهرو غار مانند در هر دوسو از اين ديوارهها بود كه هر كدام آبگيري
بودند نمايشگاه ماهيهاي جور بهجور و رنگارنگ. هر آبگير را نوري از بالا
روشن ميكرد. نور ديده نميشد، اما اثرش روشنايي آبگير بود. و مرد اكنون
نشسته بود و به ماهيها در روشنايي سرد و تاريك نگاه ميكرد. ماهيها پشت شيشه
آرام و آويزان بودند. انگار پرنده بودند، بيپر زدن، انگار در هوا بودند.
اگر گاهي حبابي بالا نميرفت، آب بودن فضايشان حس نميشد. حباب، و هم چنين
حركت كم و كند پرههايشان. مرد درته دور روبرو، دوماهي را ديد كه با هم
بودند.
....
بیرون هوا ابری بود و نور عصر در گوشه اتاق وامیرفت. من روزنامه میخواندم و
میشنیدم که نوک میلههای نازک بافندگی دردست همسرم به هم میخورد. برخاستم
به فکر اینکه قهوه بسازم از پشت شیشه ها دیدم درحوض چیزی سبز میجنبد، حوض
پوشیده بود از برگ- برگ قدیم ریخته خیس وارفته، برگ هنوز خشک چروکیده چنار.
اما میان این همه اکنون پرندهای تقلا داشت. رفتم ببینم چیست. طوطی بود.
مشکل بود او را درآوردن. هم در میان حوض دور بود از دست، هم هول کرده بود –
ورم میکرد. چوبی هم نبود که با آن هلش بدهم ، ناچار جز آب پاشیدن کاری
نمیشد کرد تا شاید به گوشه دیگر بلغزد و نزدیکتر شود، به سنگ دیواره. همین
هم شد. او را در آوردم.
....