برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 2 مراجعه فرمایید.
رفتهی از هوشِ هر گريه در اين هوا،
از خوی و موی و روی تو ... حالی،
حالی به حالی منم.
چشم به راهِ کسی نخواهم ماند.
خيلی وقت است
چمدانِ رنگورفتهی خود را بستهام،
چمدانِ خُردوريزِ بعضی روياها را ...!
احتمالا يک عده بعد از ما
هی بیهوده از خوابِ خَتمیها سخن خواهند گفت،
از شقايقِ شُسته وُ
از اخلاقِ روشنِ آب سخن خواهند گفت،
اما ابدا
به اين همه نوحهی نانوشته نيازی نيست.
سرهای بُريده بر عرشههای آب
روئيدنِ رطيل در خوشههای گندم
چلچلههای سوخته بر کرانههای قير.
خبر میرسد
دريا آتش گرفته است.
پُر از شکوفهی هلو شده بود،
چشمه بوی مادهگرگِ درهی ماه میداد،
بوی کُندُر سوخته میآمد.
آن سالها هر وقت آب میخواستی
میگفتی: ماه!
هر وقت ماه میخواستی
میگفتی: آب!
يک جفت دمپايیِ پُرگو
داشتند از بازگشتِ سندباد بحری
قصه میگفتند.
خانه پُر از همهمه بود:
حرف، حرف، حرف ...!
اهواز، حوالیِ جُندیشاپور
سروده سید علی صالحی
از سمفونی سپیده دم
نعلِ باژگون در آتش،
اسبِ مُرده بر آخور.
پيرمردِ درشکهچی
در بازارِ مسگران
پی کسی به اسم يعقوب میگشت.
میگفت از راهِ دوری آمدهام
میگفت اهلِ زَرَنجِ سيستانم.
بازار بسته شد
مردم رفتند
شب بود ديگر.
پيرمرد گفت:
توفانِ بزرگ آغاز خواهد شد
نی بزن پسرم!
بگذار آتشِ اين اجاق
خاکستر خود را فراموش کند.
اسب، مُرده
نعل، باژگون
توفان، در راه ...!