برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 2 مراجعه فرمایید.
بر لبانم غنچه لبخند پژمردهست نغمهام دلگیر و افسردهست نه سرودی نه سروری نه هم آوازی نه شوری زندگی گویی ز دنیا رخت بربستهست یا که خاک مرده روی شهر پاشیدهست این چه آیینی چه قانونی چه تدبیریست من از این آرامش سنگین و صامت عاصیام دیگر من از این آهنگ یکسان و مکرر عاصیام دیگر من سرودی تازه میخواهم جنبشی شوری نشاطی نغمهای فریادهای تازه میجویم من به هر آیین و مسلک کو کسی را از تلاشش باز دارد یاغیام دیگر من تو را در سینهی امید دیرین سال خواهم کشت من امید تازه میخواهم، افتخاری سمانگیر و بلند آوازه میخواهم کرم خاکی نیستم اینک، تا بمانم در مغاک خویشتن خاموش نیستم شبکور کز خورشید روشن گر بدوزم چشم افتابم من که یکجا یک زمان ساکت نمیمانم با پر زرین خورشید افق پیمای خویش من تن بکر همه گلهای وحشی را نوازش میکنم هر روز جویبارم من که تصویر هزاران پرده در پیشانیام پیداست موج بیتابم که بر ساحل صدفهای پری میآورم همراه کرم خاکی نیستم من آفتابم جویبارم موج بیتابم تا به چند این گونه در یک دخمه بی پرواز ماندن تا به چند اینگونه با صد نغمه بی آواز ماندن شهپر ما آسمانی را به زیر چنگ پرواز بلندش داشت آفتابی را به خاری در حریم ریشخندش داشت گوش سنگین خدا از نغمه شیرین ما پر بود زانوی نصف النهار از پایکوب پر غرور ما چو بید از باد میلرزید اینک آن آواز و پرواز بلند و این خموشی و زمینگیری اینک آن همبستری با دختر خورشید و این همخوابگی با مادر ظلمت من هرگز سر به تسلیم خدایان هم نخواهم داد گردن من زیر بار کهکشان هم خم نمیگردد زندگی یعنی تکاپو زندگی یعنی هیاهو زندگی یعنی شب نو روز نو اندیشه نو زندگی یعنی غم نو حسرت نو پیشه نو زندگی بایست سرشار از تکان و تازگی باشد زندگی بایست در پیچ و خم راهش ز الوان حوادث رنگ بپذیرد زندگی بایست یک دم یک نفس هم ز جنبش وا نماند گر چه این جنبش برای مقصدی بیهود باشد زندگانی همچنان آب است آب اگر راکد بماند چهرهاش افسرده خواهد گشت بوی گند میگیرد در ملال ابگیرش غنچه لبخند میمیرد آهوان عشق از آب گل آلودش نمینوشند مرغکان شوق در آیینه تارش نمیجوشند من سر تسلیم بر درگاه هر دنیای نادیده فرو میآورم جز مرگ من ز مرگ از آن نمیترسم که پایانیست بر طومار یک آغاز بیم من از مرگ یک افسانه دلگیر بی آغاز و پایانست من سرودی را که عطری کهنه در گلبرگ الفاظش نهان باشد نمی خواهم من سرودی تازه خواهم خواند کش گوش کسی نشنیده باشد من نمیخواهم به عشقی سالیان پابند بودن من نمیخواهم اسیر سحر یک لبخند بودن من نه بتوانم شراب ناز از یک چشم نوشیدن من نه بتوانم لبی را بارها با شوق بوسیدن من تن تازه لب تازه شراب تازه عشق تازه میخواهم قلب من با هر تپش یک آرمان تازه میخواهد سینهام با هر نفس یک شوق یا یک درد بیاندازه میخواهد من زبانم لال حتی یک خدا را سجده کردن قرنها او را پرستیدن نمیخواهم من خدایی تازه میخواهم گرچه او با آتش ظلمش بسوزاند سراسر ملک هستی را گر چه او رونق دهد آیین مطرود و حرام می پرستی را من به ناموس قرون بردگیها یاغیام دیگر یاغیام من یاغیام من گو بگیرندم بسوزندم گو به دار آرزوهایم بیاویزند گو به سنگ نا حق تکفیر استخوان شعر عصیان قرونم را فرو کوبند من از این پس یاغیام دیگر....