برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 2 مراجعه فرمایید.
سیمین دانشور (زاده ۸ اردیبهشت سال ۱۳۰۰ خورشیدی در شیراز – ۱۸
اسفند سال ۱۳۹۰ خورشیدی در تهران) نویسنده و مترجم ایرانی است. وی نخستین
زن ایرانی است که به صورتی حرفه ای در زبان فارسی داستان نوشت. مهمترین
اثر او رمان سووشون است که نثری ساده دارد و به ۱۷ زبان ترجمه شده
است و از جمله پرفروش ترین آثار ادبیات داستانی در ایران محسوب میشود.
دانشور همچنین عضو و نخستین رئیس کانون نویسندگان ایران بود.
به ادامه مطلب مراجعه کنید
درباره کتاب: برای دانلود به ادامه مطلب بروید...
سووشون نام رمانی از سیمین دانشور نویسنده نامدار چند دهه گذشته ایران است. نویسنده در این رمان زندگی فئودالی در زمان اشغال ایران از سوی انگلیسیها را به زیبایی به نگارش درآورده است. کاربرد برخی واژههای عامیانه شیرازی در متن گیرایی داستان را صد چندان کرده است. یکی از ویژگیهای سووشون ساختار ساده و بیان روان آن است.
مهدی سیاه در آیینه نگاه کرد. شنل قرمز را از سر میخ برداشت و روی
لباسهایش پوشید. گفت : «دیگه حاضریم. اما ای خواجهسرای دربار خلیفه کو
شلاقت؟» شلاق را سر میخی که لباس خلیفه به آن آویزن بود پیدا کرد و برداشت.
مهدی سیاه زودتر از همة بازیگران میآمد، زیرا سیاه کردن صورت و دستها و
گردنش مدتی طول میکشید و تازه، شستن سیاهیها از « سیاهکاری» هم سختتر
بود. ناچار دیرتر از همه هم میرفت.
آنروز، روز عقدكنان دختر حاكم بود. حاكم براي دخترش مراسمي گرفته بود كه حد و حساب نداشت و اكثر صنفهاي شهر براي اين روز تداركات ديده بودند كه بيشتر آنها زيادي بود. يوسف و زهرا هم در اين مراسم حضور داشتند. يوسف با ديدن اين اوضاع طبق معمول شروع به نق زدن درباره اوضاع شهر ميكند و ميگويد كه: «مردم اين شهر گرسنگي و بدبختي و نداري ميكشند، ولي در يك روز كلي ولخرجي ميكنند».زري از يوسف مي خواهد كه باز شروع نكند و خودش را ناراحت نكند.
زري در اين مراسم اول از همه خانم حكيم و «سرجنت زينگر» را ديد. خانم حكيم به سرجنت زينگر توضيح داد كه هر سه بچه زري (خسرو، مينا و مرجان) از دست او ميباشد. زري از قبل سرجنت زينگر را ميشناخت كه قبلاً مأمور فروش چرخ خياطي سينگر بود كه با نام «مستر زينگر» هفده سال در شيراز زندگي ميكرد ولي همين كه جنگ شد مستر زينگر يك شبه لباس افسري پوشيد ویراق و ستاره زده و نشان داد كه هفده سال به دروغ زندگي ميكرد. خانم عزتالدوله هم در مراسم بود، طبق معمول وقتي حاكمي به شهر ميآمد او فوري مشير و مشار خانوادهاش ميشد
....