برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 2 مراجعه فرمایید.
تابستون داره از اینجا میره اون بعد از ظهرای گرم و
برگای گل سرخ تو حیاطمون
یواش یواش داره می ریزه
گل سرخ به من نگاه می کنه
التماس می کنه
که یه کاری بکنم
اما از من که هیچی
از مدیر مدرسمونم کاری برنمیاد
بستنیای سرد
که خورشید تابستون ابشون می کرد
مهمونای سرزده و شربت سرد البالو
اون پروانه های شوخ و شنگ
همه دارن ازین شهر میذارن و میرن
من می مونم و
یه حوضچه با اب یخ بسته
ایکاش که لااقل مدیر مدرسمون یه کاری میکرد.
این شاخه ی سبز بادام که پای تا سر در پیراهنی از شکوفه ی سپید پنهان شده
چه زیباست وچه عطر دل انگیزی دارد!ولی آیا پایان عمر او نیز چنین خواهد
بود؟
حکایت یک جام شیشه
ای در تنسی جامی را نهادم بر فراز توده ی ماهوری
که گرد بود،
و گرد آورد، جام
گرداگردِ توده ی ماهور
گستره تا جام خیز برداشت
ترک اوهام در ساعت ده
لباس خواب هایی سپید
خانه ها را تصرف کرده اند
هیچ کدام سبز نیستند
یا ارغوانی با حلقه های سبز
یا سبز با حلقه های زرد
یا زرد با حلقه های ابی
هیچ کدام شان شگفت نیستند
ما چند تا ماهی قرمز داشتیم و اونا توی کاسه، روی میز کنار پردهی کلُفتی که پنجره رو میپوشوند میچرخیدن و میچرخیدن. مادرم همیشه لبخند میزد و از ما میخواست که شاد باشیم.
" همين طور كه بزرگ و بزرگتر شدم ... "
خيلي وقت پيش بود،
حالا ديگه تقريباً رؤيامو فراموش كردهم.
اون وقتا رؤيام اونجا بود،
درست روبروي من،
روشن مث خورشيد.
بعد، اون ديواره بالا رفت،
آروم آروم بالا رفت،
ترجمه از ترکی استانبولی: محمد علی دستمالی چشمانت، چشمانت، چشمانت. چشمانت همیشه رو به آفتابند، در این اواخر خرداد در اطراف « آنتالیا » و در سحرگاه کشتزاران. چشمانت، چشمانت، چشمانت. و برهنه ماندند
چشمانت
چون چشمان نوزاد شش ماهه ای برهنه و بزرگ اما نه بی آفتاب. شاد و خوشبخت عاقل و زیبا. و عشق انسان به جهان داستان شود بر زبان ها. چشمانت، چشمانت، چشمانت. و هر فصل و هر ساعت چنین است در« استانبول». که انسان ها همه با هم برادر باشند و با
چشمان تو به هم بنگرند، با چشمان تو.
به زندانم بیایی یا به بیمارستانم،
چند بار در برابرم گریستند ؟
چشمانت، چشمانت، چشمانت.
و خمار بمانند چشمانت
و چنینند بلوط های «بورسا» در این پاییز
و برگ ها پس از باران تابستان .
چشمانت، چشمانت، چشمانت.
آه گل من! روزی خواهد رسید
حتی پرندگان هم
کمک می کنند
به همدیگر
بیا
نزدیک نزدیکتر
کمکم کن
ببوسمت
دلم بر من شوریده است *****
از کنار عشق می گذرم، چونان ابری بر انگشتری درخت
بی سر پناه بی باران
چونان گذر سایه بر سنگ
و خود را از پیکری که هرگزش ندیده ام واپس می کشم
و دلم را چون پیراهنی بر شانهّ خویش می برم .
از اون روزی که هانا رفته ...
لینچری
تایر دوچرخم کم باد شده
اسمون بداخلاق و خاکستریه
یا اگرم نیست من اینجوری میبینمش
از اون روزی که هانا رفته
بستنی شکلاتی مزهی الوچهی ترش میده
ماه بهمن میاد که دیگه برای همیشه بمونه
اردیبهشت و خرداد و هم خدا پس گرفته
از اون روزی که هانا رفته
گلا بوی ماهی میدن
لباسای نرم مخمل مثه علفای خشک شدن
سگای توپول خوش تیپ مثه سگای تازی شدن
از اون روزی که هانا رفته
دیگه هیچ چیز بامزهای تو دنیا نیست
که بشه بش خندید
دیگه هیچ چیزی نیست که بشه باش بازی کرد
بچهها برا بازی صدام میکنن
اما من نمیرم
از اون روزی که هانا رفته...