برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 2 مراجعه فرمایید.
آلفونیس دولامارتین
ترجمه به شعر آزاد موزون امیر هوشنگ کاوسی
بِدینگونه،رانده به هر سویی یک کرانه،
در این ظلمت جاودان،
کشتیِ عمرِ بازگشت.
پناهی توان یافت یکدم در این بحرِ بیانتهای زمانه؟
نیفکنده یکروز لنگر،
که جور زمان بر سفینه نشست...
دریاچه
آنگاه كه با شعرهاي خود وعده ديدار مي گذارم، تكه ناني، كلبه و باغچه اي و
اندك پولي،
و آنگاه كه از ايالت ها مي گذرم، مسافرخانه اي و صبحانه اي،
چرا از پذيرفتن چنين هدايايي شرمنده باشم؟
چرا بايد براي به دست آوردن آنها سؤ ال كنم؟
چون من خود كسي نيستم كه چيزي به زنان و مردان نبخشم،
چون من به هر مرد و زني راه دست يافتن به تمامي نعمت هاي جهان را مي آموزم.
نان را از من بگیر ، اگر میخواهی ،
هوا را از من بگیر ، اما
خنده ات را نه .
گل سرخ را از من بگیر
سوسنی را كه میكاری ،
آبی را كه به ناگاه
در شادی تو سرریز میكند ،
موجی ناگهانی از نقره را
كه در تو میزاید .
خسته ام از گريستن و هنوز از آفتاب نشانی نيست
ديگر نمی دانم که نفرينت کنم يا دعا
می ترسم که جستجويت کنم و می ترسم آنجا بيابمت که
همه می گويند رفته ای.
گاه می خواهم دست از پيکار بردارم و ميخ هايی که رنجم می دهند بيرون بکشم
اما چشمانم می ميرند اگر به چشم های تو نگاه نکنند
و عشقم باز می گردد تا سحرگاهان به انتظارت بنشيند.
و تو به تنهايی بر آن شدی که برای خويش فرجی بيابی
کبوتر سياه، کبوتر سياه هر جا که هستی بيش از اين شرفم را به بازی مگير
دختر بزم نشين نوازش هايت بايد تنها از آن من باشد
ديوانه وار دوستت دارم اما نزد من بازنگرد، کبوتر سياه
که تو ميله های قفس رنج من هستی.
می خواهم آزاد باشم و زندگی ام را با آن سر کنم که خود گزيده ام
خداوندا به من قدرت بده چرا که تا او را بيابم خواهم مرد.
برگردان به فارسی: فرهاد آذرين
کبوتر سياه
خسته ام از گريستن و هنوز از آفتاب نشانی نيست
ديگر نمی دانم که نفرينت کنم يا دعا
می ترسم که جستجويت کنم و می ترسم آنجا بيابمت که
همه می گويند رفته ای.
گاه می خواهم دست از پيکار بردارم و ميخ هايی که رنجم می دهند بيرون بکشم
اما چشمانم می ميرند اگر به چشم های تو نگاه نکنند
و عشقم باز می گردد تا سحرگاهان به انتظارت بنشيند.
و تو به تنهايی بر آن شدی که برای خويش فرجی بيابی
کبوتر سياه، کبوتر سياه هر جا که هستی بيش از اين شرفم را به بازی مگير
دختر بزم نشين نوازش هايت بايد تنها از آن من باشد
ديوانه وار دوستت دارم اما نزد من بازنگرد، کبوتر سياه
که تو ميله های قفس رنج من هستی.
می خواهم آزاد باشم و زندگی ام را با آن سر کنم که خود گزيده ام
خداوندا به من قدرت بده چرا که تا او را بيابم خواهم مرد.
برگردان به فارسی: فرهاد آذرين
با اين همه كلمه دموكراتيك و كلمه همگي را بر زبان مي آورم.
درباره سر تا پاي كالبد آدمي نغمه سرمي دهم.
صورت ظاهر و مغز بشري هيچ يك به تنهايي شايسته الهه الهام نيست.
تمام وجود آدمي بسي شايسته تر است.
من درباره زن و مرد يكسان مي سرايم.
درباره زندگي كه از شور و تپش و
نيرو عظمت يافته مي سرايم.
شادمانه از براي آزادترين چيزي كه براساس قوانين آسماني، شكل بسته مي سرايم.
سرود انسان نو را مي سرايم.