برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 2 مراجعه فرمایید.
و ایننیکوست
چون مغز او بدانی
تو رادرست گردد و دلپذیر آید
چون ماران که از دوش ضحاک
برآمدند
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست
تو دید
زیر خاکستر ذهنم باقی است
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
یادگاری است ز عشقی سوزان
که بود گرم و فروزنده هنوز
عشقی آن گونه که بنیان مرا
سوخت از ریشه و خاکستر کرد
غرق در حیرتم از اینکه چرا
مانده ام زنده هنوز
شعر من اگر برخیزم دستان من آن اعتمادی كه به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد. آه مگذار كه مرغان سپید دستت، دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد من چه میگویم ، آه .. با تو اكنون چه فراموشیها ، با من اكنون چه نشستنها ، خاموشیهاست تو مپندار كه خاموشی من هست برهان فراموشی من من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه برمیخیزند...
سروده حمید مصدق