آخرین نوشته های ادبی
مقام شامخ معلم
گوش به کلام حکیمانه ی معلم می سپردیم تا از آنهمه معارف بی بدی ...
مسیر بود و نبود
زبان خداوندگار
من به اعماق می روم....
فریادها ، بازی ها
تمرین گروهی شماره 1
خوش آمدید...
پربیننده ترین ها
ساختار و ویژگی شعر (بخش نخست)
زبان حال دل شاعر
صور خیال
شانه ی چوبیت
ساندویچ بدون نوشابه
آخرین اشعار ارسالی
تکیه زده زمان، بر تختی از جنون
می جوشد از زمین، فوّاره های خون
اهریمنان شدند، شاهانِ مقتدر
شیطان از آدمی، خود گشته منزجر
با بمبِ هسته ای، وجدا
بی هدف در فکر تو ،ماهی قشنگ
باده می گویم ولی گاهی قشنگ
از همان روزی که دیدم من تورا
مست و غرق باده ام ، راهی قشنگ
بهار است
پرنده ها میخوانند
کاش با نوایِ باران
هم آواز بودیم
اردیبهشت استُ
در خیالم با تو می چرخمو میرقصمو
میخندمو کوچه یِ بهارنارنج را
قدم میزنم.
آگرین یوسفی
انتظـارِ عـاشقـان روزی به پـایـان میرسد
جمعـهِ دیـدارِ ما بـا مـاه تـابـان میرسد
با دعـایِ نـدبـه داریم نـدبـه ها بهرِ فرج
اذن به مولا از کرم با لطفِ یزدان میرسد
آویخته به اسکلت رویا
هر روز مردی را می بینم
که بر سرانگشتان شعر
از افقی به افق دیگر می رود
پاییز را بر شاخههای باد
سپید نقاشی می کند
دستا
کاش اینجا بودی؛
تا هوایت را،
میبوییدم.
که بوی درختهای نارنج
باغچهی کوچک کنج
حیاط خانهمان را
میدهد.
کاش اینجا بودی؛
تا صورتت را،
میبو
بر درخت آرزوهای بی برگ
گاهی دستت به شاخهای بند است
و میدانی که
آن خُشکْ شاخه خواهد شکست
و درمیمانی
که ساکن بمانی
یا که رها کنی
برای چند لحظه بیشتر درنگی
بجنگی
یا به دست خودت
خودت را
به سقوطی قطعی بسپاری
طلوع شمس
عصرگاهی سخت دلگیر و حزین
مفتی قونیه میآمد چنین
میگذشت از کوچههای مُلک روم
مولوی سلطان علم مرز و بوم
مردم از دیوار و سقف بامه
مراقب سایه ت باش
بی نشان دنبال تو میگردد
وقتیکه انتقاد به اعتقاد
میکنی مراقب انتظارت باش
مراقب رفتارت باش
وقتی که اعتنا به اعتقاد ت میکنی
مراقب
در شباهنگام تار
جغد کور قصه ام
روشنایی را بیافت
کورسو های امید
در دلش روشن بشد
دیگر اما هیچ
از مفهوم این موضوع پر مبحث نمیدانم
ولی
ترسم آن اس
زخمی زدی بر قلبم و بعدش رهایم کرده ای
از من ربودی دین و با کفر آشنایم کرده ای
هفت آسمان را گشتم و هرگز ندیدم مثل تو
با رفتنت ای سنگدل غرق جفایم
در بازی زندگی سهم من باختن است
می سوزم و پیشه ام ساختن است
با هر که شدم آشنا در باز ی دل
بگذشت وآتشم به جان انداختن است
1403 2 13 آهی
ای سپید جانانه ام
اندوه هزارهی چشمانم
وصلهی چاک پیراهن ات
شورهزار گونه هایم
خاک قدمگاه نام ات
با هق هق بی وزن شعرم
چون کودکی
در تبعید
حرف نگفته گریه خواهد شد
بغض مرا بشنو نگاهم کن...
برگرد با یکگوشهی چشمت
مثل گذشته رو به راهم کن
اینجا همیشه بیتو سر در گم
دور خودم میگردم و
خسته ام دیگر بگیر از دوش من این بارها ،
هان بیا ای قاصد ناخوانده در پندارها
هرچه دیدم نار بود و خار بود و مار بود،
این جهان گلشن نبود ،گه
شد موسم آنکه غزلی ساده بگویم
از حالت عشقی که چو پا داده بگویم
با قطره ی اشکی که چکید ازسر احساس
در وصف تو و چشم پر از باده بگویم
شفق
از بیابان بلا خطبه تو، ایمان بود
خشمت از خاموشی مرتبه ی انسان بود.
وقت بارانیّ و نمدار مصیبت هایت
اوج صبرت به خدا، معجزه ای رخشان بود
صبح رن
ای رفته باز گرد که جانم به دست توست
در آرزوی دیدن چشمان مست توست
مرغ دلم اسیر تو باشد از ابتدا
در بند زلف پر شکن و پر شکست توست
وقتی صبا گ
باران میآید
تو نمیآیی؟
در زیـر دست و پای شهر بی تفاوت ها
گم کرده است این نسل، رویای قشنگش را
هر وقت آمد از مسیر رفته برگردد
تردید کرد و داد تاوانِ درنگش را
آمد سرا
آسمان بودی و چون ابر گذشتم ز رهت
سوختی شمع وچو پروانه گذشتم ز مهت
بی ریا بودی و خورشید بغل دستت بود
ماه بودی و ستاره می چکید از وَجَهت
بر سرا
اینجا کوره ناپیدا
زیر گرد گذر پنجه آتش زا
آزموده تاریخی تاختن
به این هنگام رسا بیداری پاک دامن
تا خون رشک مهرآگین خاک انجمن
امروز نابودگری چاپ
در این حوالی..
در بین عبث ها
عدم ها..
ناگفته های پنهانیم
ریشه درآورده اند
جوانه زده اند و قد کشیده اند
دراین بازار بی سرانجامی..
دراین هیاه
پایان راه
...............
آیا ما انسانها پایانی داریم
پایان راه ما در کجاست و در چه زمانی
آیا در آخر فقط این ماشین تن پوش ما
پایان راه ماست
آیا
فی البداهه:
تقدیم به تمام معلم های گرانقدر که حقیقتاً گوهرانِ ناب گوهرند.
چهار حرفی که بنیان و اساس است
سرای مهرِ جان است و سپاس است
معلم م
در مکتب عشق
گفت لیلی مجنون تو را از پی زند
ناله را کم کرد و مادام هی هی زند
درس اول بود در مکتب رسم الف
لیک در کلاس عشق دف و نی زند
آخر این
هیاهوی آمدنت
همه ی شهر را پر می کند
از آواز چلچله ها
تا فواره میدان
واین در چارطاق مانده
رو به باغچه حیاط کوچک مان
و هشتی های منتظر
اما رفتنت را
هیچ چراغی نمیفهمد
بدینگونه انتظار آمدنت را
چراغانی میکنند
تمام پنجره ها
موی تو موج خروشان
و دل من بی تاب و بیمار
روی تو آفتاب زیبا
و قلب من کویر سوزان
چشم تو چشم غزل خوان
و چشم من کارون بی آب
رخ تو زیباترین و
جان من
میم معلم از محمد جاودانه
عین معلم از علی دارد نشانه
لام معلم لا اله حق تعالی ست
میم دگر مهر پدر یا مادرانه
در طبیعت و دلم دیدی که من تنها شدم
پی آب آمده ام ناگه که من صدا شدم
در حریم شب تو کبوتر و پرواز نگاه
پی دل آمده ام ناگه ارزن دلا شدم
زنگ جبر ما رسید
در کلاس ؛ آشوب و خنده
ناگهان آغاز گشت
تا که استاد به ناگاه به ما گفت که من
بایدم درس خودم ختم دهم
و به یکباره نوشت
که برابر نی
علی جعفری:
آموخت مرا هم با ادب بود آموزگارم بود
فعل خواندن نوشتنم داد او مه نگارم بود
درکلاس اولی بودم وهشیارم کردوهوشیار
معلمی هستکه اسمش هم
به نامِ خداوندِ صاحب کَرَم
سپرده به دستِ معلم قلم
معلم نه آن است که دارد به بَر
دوصد حرفِ بی ارزش و بی ثمر
معلم چو مادر،رحیم و صبور
به بار آ
به مناسبت روزمعلم،شعری تقدیم می گردد؛
برپا برپا
صدای پای معلم میاد
تق تق کلاس،شنیده می شه
برپا برپا مبصرمیگه
برجا برجا معلم
چه،زیباست
این،رسم
در دیاری دورتر از شهر ما
در میانِ مردمِ ناآشنا و آشنا
مردی در اوج جوانی ،بی غرور
حرفها میزد ز نزدیک و ز دور
از طریق این فضاهای
عشق به بهار.اجتماعی
همه نفع خود به خواهیم، که زدیگران جداییم
چو ز خویش ما گذشتیم . دل مان شود وفایی
و اگر چنین بگیریم ، همه دست یکدگر را
به بهارعشق ورزیم ، که چه فصل با صفایی
رفتی نکردی از من، یادی در این زمانه
افسوس بی وفایی، در این زمان روانه
من حرف دل بگفتم ،تو حرف عقل بگفتی
گفتی که عقل و دل هم، جفتش یکی همانه
در نیمه ماه چهره زیبایی تو پیداست
یک رنگ شده امشب فلک نقش تو تنهاست
در سجده شکرن همه ی اختر افلاک
بر چهره تو عرشو سماء محو تماشاست
یک قطر محبت
شعر کودکانه شهادت امام جعفر صادق (ع)
رئیسِ مذهبِ شیعه
شِشُمین امامِ مایی
پسرِ امامِ باقر (ع)
نورِ چشمِ ما شُمایی
شما مهربون و پاکی
شما خیل
دشمن جان منی ای دلربای فتنه گر
خواستم با تو گویم از راز خودم بار دگر
عاشقی کردم، نفهمیدم چه با من میکنی
خون چکد از این دل و جان و جگر
هر دل،چو دلبری کند در،پی یار
جامه نو،پوشد و خودکندتیمار
ای که دل،شب و روز گرفتارِ توست
دریاب حالِ مجنونی که بیمارِتوست
ای که از هر اندیشه
همینکه زندگی رو یادم نیس
ینی که مردم چند سالیه
بیرون نفس دارم و توم خفهاس
دلم تو دنیا دست خالیه
مجبوره زندگی کنه دلم
پمپاژ خون، تپش، ققط همین
اول
از سینه دیوار صدا می آید
از پنجره انگار صدا می آید
از دور گمان کسی مرا می خواند
جانسوز به تکرار صدا می آید
احمد صحرایی کاش
دوم
پرنده
پشت پنجرهی اتاقم نشست و
آواز خواند...
و این یعنی
دیوار سیمانی روبهرو
باغ را از یاد پرنده نبرده است
شبنم حکیم هاشمی
اینهمه خانه که اطراف شماست
سفره های خالی از مکر شماست
قوت مردم را چه کس دزدیده است
ذهنها سرگشته از کار شماست
رانتها در جیب دلالان دزد
پس چه کس
من به هر لحظه و هر ثانیه ایمان دارم
چون که در کالبد سنگی خود جان دارم
ای کسانی که بر این زخم نمک پاشیدید
من خود از بحر چنین زخم نمکدان دارم
در
نام حق
نام حـق آرامشِ جـان و روان آدمی نام رب بهترکلام است برزبان آدمی
تا که بـِسم الله بود ورد زبان آدمی تاج عالم برسر و آسوده جان آدمی
رفتی از شهر ولی هیچ سزاوار نبود
عاشق خسته ی تو لایق دیدار نبود؟
یوسفی و همه ی شهر ز حسنت بی تاب
گرچه گفتی که در این شهر خریدار نبود
همه
نمیدانم چه شد، من فقط دل باختم
از برای فتح او ، بیستون ها کافتم
من دیدم همه چیز و همه کس را ، اما نشد
سرخی پیراهنت به هیچ گلی مانند، نشد
م
من اگر عمر درازم بدهم بر سر تارش
به سر زلف کمندش بدهم سر به راهش
من اگر عمر ببازم به وصال و غمزه نازش
به دم نفخه صورش بکند زنده به رویش
دلم قبریست
به وسعت تمام ناگفته هایم
که سالهاست کسی
فاتحه ای برایش نخوانده است
اما من دیگر
فاتحه اش را خوانده ام...
کاش
قاضی
کنار
صندلیش
به خدا
هم
کمی
جا
برای
قضاوت می داد
8 2 ..پ
چو بپرسی دل تنگ را نظرم
پاسخی میدهمت در غزلم
چو بخواهی و نخواهد ماجراست
وی بخواهد تو نخواهی محترم
گر نیانجامد وصال این عاشقی
مصرع سوم که
سیلی استاد
گوشهایت را بده چندی به من
تا بگویم قصه ای از خویشتن
شنبه بود و ماه آذر یا که دی
شصت و هفت از سال و شمسی بود وی
یک خلاصه گویم از دا
مو سیاه کرده ای یا روزگارِ مرا؟
برد از یادم لبش صبر و قرارِ مرا
دل سرکشم هرگز نشد رام کسی
کشیده تار مژه ای افسار مرا
میشود با برفِ نشسته به صورتش
اگر نزدیک میبینم ، دَمی رویایِ دورم را
نمی کاهَد کمی رنجِ رهِ صعب العبورم را
دلم را بسته ام بر نذر و حاجاتی که معلوم نیست
چطور اینگونه تنظیم میکن
در خیالم بودنت را باز باور می کنم
سر به روی شانه هایت گونه ام تر می کنم
هم قدم از کوچه باغ آرزو رد می شویم
پای جویی می نشینم خستگی در می کنم