صفحه اصلی نقشه سایت خوراک
تبلیغات
تبلیغات شما
محصول پرفروش فروشگاه
Title
عنوان محصول
قیمت : ...
خرید پستی
توضیحات محصول
برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 1 مراجعه کنید.
تبلیغات شما
تبلیغات شما
دانلود کتاب شعر حیدر بابایه سلام با فرمت موبایلخواب زمستان  |  محمد امين ناجيشعر درآمد سروده حمید مصدقباز این چه شورش است که در خلق عالم است-محتشم کاشانیزندگینامه هاتف اصفهانیانتقام؛ داستانی از گی دوموپاسانشعر روشن بگو سروده مهدی سهیلیشعر خبر سالها سروده طاهره صفار زادهشعر زنی را می شناسم من-فریبا شش بلوکیحکایت یک جام شیشه ای-از والاس استیونس
بلوک راست
موضوعات
  • شاعران نامی
  • شاعران کلاسیک
  • شاعران جهان
  • نویسندگان ایرانی
  • نویسندگان جهان
  • داستان
  • شعر
  • زندگینامه
  • مصاحبه
  • کتاب
  • گالری تصاویر
  • نقاشی
  • آموزش
  • اخبار
  • آمار
    ● آمار مطالب کل مطالب : 416 کل نظرات : 273 ● آمار کاربران افراد آنلاین : 6 تعداد اعضا : 446 ● آمار بازدید بازدید امروز : 276 بازدید دیروز : 612 بازدید کننده ارمزو : 160 بازدید کننده دیروز : 169 گوگل امروز : 1 گوگل دیروز : 118 بازدید هفته : 1,846 بازدید ماه : 1,260 بازدید سال : 64,364 بازدید کلی : 1,462,069 ● اطلاعات شما آی پی : 18.223.20.57 مروگر : Safari 5.1 سیستم عامل :
    آرشیو
    لینک های روزانه
    نویسندگان
    لینک های دوستان

    Image
    قیمت
    خرید پستی

    برای ویرایش این بلوک به قسمت تنظیمات بلوک های دلخواه > بلوک فروشگاه شماره 2 مراجعه فرمایید.

    بلوک وسط

    آخرین ارسالی های انجمن

    عنوان پاسخ بازدید توسط
    بیاین مشاعره 23 4555 hadiramesh1376
    من امینم شمام خودتونو معرفی کنین 13 3897 saye
    بیوگرافی سهراب سپهری 1 5372 arezootam
    داستان های طنز 7 3320 guis
    دانلود دیوان حافظ و گلاستان سعدی 1 2010 dorkman
    زوال 0 1293 akmin91
    جدید ترین آیا میدانید 91 0 2364 editor
    1 اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی شیرازی 1 1601 mrbavandpoor
    توانایی زبان فارسی در معادل‌سازی 0 1513 editor
    زاویه دید در داستان 0 1711 editor
    «بچه‌های بدشانس» دوباره به نمايشگاه می‌آيند 0 1181 editor
    نگاهي به مجموعه داستان «روياي مادرم» 0 1301 editor
    25 فروردین روز بزرگداشت عطار نیشابوری 0 1232 editor
    بیوگرافی ناصرخسرو حارث قبادیانی 0 1522 editor
    بیوگرافی دکتر محمد علی اسلامی ندوشن 0 2478 editor
    بیوگرافی دکتر محمد معین 0 1292 editor
    آموزش قالب شعری قصیده 0 1411 editor
    بیوگرافی مرتضی کاتوزیان 0 1430 editor
    بیوگرافی جمشید هاشم پور 0 1339 editor
    الفبای قصه نویسی 0 1217 editor
    شعر خلیج همیشه فارس 0 1740 editor
    بیوگرافی زهرا اسدی 0 1619 editor
    بیوگرافی آنتوان چخوف 0 1155 editor
    بیوگرافی فرشته ساری 0 1226 editor
    بیوگرافی صادق هدایت 0 1499 editor
    بیوگرافی خیام نیشابوری 0 1331 editor
    داستان های کوتاه کوتاه 2 2116 editor
    بیوگرافی حافظ شیرازی 0 2473 editor
    زندگینامه مرحوم قیصر امین پور 0 10318 editor
    بیوگرافی فروغ فرخزاد 0 3172 editor

    شعر جوخه های رهایی از محمد امین ناجی

    محمد امین ناجی
    5:30
    بازدید : 144

    مشتی خرافه جهان را فرا گرفت
    از ترس مقعدتان لال مانده اید
    تخم شجاعتتان را کشیده اند
    ای شاعرانِ اَخته بمیرید
    بعد از این
    یک شاعرِ صبور به دردم نمیخورد

    من در جهانِ خودم شعر میشوم
    اندازه ی تمام جهان داد در من است
    بغض شکسته ی بیداد در من است
    در این دو روز مانده به مرگم
    بدون شک
    یک مرد لندهور به دردم نمیخورد

    پرواز را دوباره به خاطر بیاورم*
    من در هوای شجاعت شناورم
    من سرنوشت خودم را سروده ام
    دیریست از جهان شما پر گشوده ام
    ای تاجران سیاهی که مرگ مینوشید
    عمر دراز و دور به دردم نمیخورد

    ای رفتنی ترین شب تاریخ با تو ام
    فردا زمین دوباره پر از نور میشود
    فردا زمان دوباره پر از راه میشود
    ای عابران مرده، به من اقتدا کنید
    یک راه بی عبور به دردم نمیخورد

    این شعر تا قیامِ قیامت مرا بس است
    زخمی که بر تن تاریخ می زنم
    من از سکوت شما شرمگین شدم
    ای شاعرانِ خموش!
    خُفتگانِ زمان!
    آغوش می گشایم و بر فراز جهان
    ایرانِ بی غرور به دردم نمیخورد

    ای حاکمان زمان!
    وارثان خزان!
    اینک زمان به کامِ شما و
    زمین از آنِ شما
    فردا خزان ، از آنِ شما و
    سکوت، اذانِ شما
    در کوچه های زمان پاسبان هستم
    یک غده ی سرطانی به جانتان هستم
    بر جوخه های رهایی عجیب دل بستم
    یک مرگ سوت و کور به دردم نمیخورد

    #محمد_امین_ناجی
    #جوخه_های_رهایی

    حواي من

    ssa69
    22:04
    بازدید : 582

    وقتي تو حواي مني ديگر غمي نيست
    جز من دگر اينجا برايت آدمي نيست
    هي سيب را بردار و عصياني به پا كن
    اينجا براي تو دگر ابرو خمي نيست
    ميميرم اينجا گر تو يك روزي برنجي
    بدكرده اي گر فكركني كه همدمي نيست
    من زخم هايت را ضمادم بي نهايت
    بهتر ز من اينجا برايت مرهمي نيست
    اينها همه از روي مهر است تا بگويم
    حواي من"دوست دارمت"حرف كمي نيست

     

    از : سجاد صادقي

    اين سلام به نگاه تو راست مي گويد | محمدحسین عابدی

    admin
    1:16
    بازدید : 684

    اين سلام به نگاه تو راست مي گويد | محمدحسین عابدی

    سلام از هواي نگاه تو خارج نمي شود

    كه از اين پرتگاه فراري ندارد

    و مي خواهد كه مدام پرت شود از اين پرتگاه

    در حال پرت شدن و سقوط فرياد بزند دوستت دارم

    و تو باز ناز كني و خودت را به نشنيدن بزني كه از سقوط دوبارهء من خوشت مي آيد

    و باز نگاه مي كني و خودت را به نشنيدن مي زني

    و خودت را به نشنيدن مي زني

    و مرا به سنگ و صخره مي زني

    كه از اين صخره فراري ندارد

    نمي تواند فرار كند از اين صخره اين سلام

    و مي خواهد كه مدام بيفتد روي اين صخره

    و مي خواهد مدام پرت شود از آن پرتگاهي كه هميشه در حال سقوط از آن فرياد مي زند دوستت دارم

    و راست مي گويد اين سلام

    اين سلام به نگاه تو راست مي گويد

    شعری از فولکلور مکزيک

    admin
    1:05
    بازدید : 705

    کبوتر سياه
    خسته ام از گريستن و هنوز از آفتاب نشانی نيست
    ديگر نمی دانم که نفرينت کنم يا دعا
    می ترسم که جستجويت کنم و می ترسم آنجا بيابمت که
    همه می گويند رفته ای.

    گاه می خواهم دست از پيکار بردارم و ميخ هايی که رنجم می دهند بيرون بکشم
    اما چشمانم می ميرند اگر به چشم های تو نگاه نکنند
    و عشقم باز می گردد تا سحرگاهان به انتظارت بنشيند.

    و تو به تنهايی بر آن شدی که برای خويش فرجی بيابی
    کبوتر سياه، کبوتر سياه هر جا که هستی بيش از اين شرفم را به بازی مگير
    دختر بزم نشين نوازش هايت بايد تنها از آن من باشد
    ديوانه وار دوستت دارم اما نزد من بازنگرد، کبوتر سياه
    که تو ميله های قفس رنج من هستی.

    می خواهم آزاد باشم و زندگی ام را با آن سر کنم که خود گزيده ام
    خداوندا به من قدرت بده چرا که تا او را بيابم خواهم مرد.

    برگردان به فارسی: فرهاد آذرين

    شعر آرش کمانگیر از سیاوش کسرایی

    admin
    23:11
    بازدید : 53095


    برف می بارد
    برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
    كوهها خاموش
    دره ها دلتنگ
    راه ها چشم انتظار كاروانی با صدای زنگ
    بر نمی شد گر ز بام كلبه های دودی
    یا كه سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد
    رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده های لغزان
    ما چه می كردیم در كولاك دل آشفته دمسرد ؟
    آنك آنك كلبه ای روشن
    ...

     


    شعر غزل جان از شمس الدین عراقی

    admin
    20:19
    بازدید : 909

    امشب به هوایت نفسی باز غزل جان
    صید تو ، مرا او قفسی باز غزل جان
    من مست و خرامان که توام میر شکاری
    جز من ، نکند بر هوسی باز غزل جان
    تیز است مرا چشم و ستیز است به چنگال
    شهباز رها بر مگسی باز غزل جان
    ما را نه سزاوار گرفتار به کنجی
    خوار آمده چون خار وخسی باز غزل جان
    این خانه به مهمان شده ارزان به در آیید
    بر در نزند هیچکسی باز غزل جان
    ای داد ز بی داد به فریاد ِ سکوتم
    شاید تو به فریاد رسی باز غزل جان
    درمانده تر از پیش ، شب تار و گرفتار
    کو راه مرا پیش و پسی باز غزل جان
    بی نام و نشان همنفسی باز به تکرار
    امشب به هوایت نفسی باز غزل جان
    اردکان ۱۲/۷/۸۷

    شعر زنی را می شناسم من-فریبا شش بلوکی

    admin
    15:49
    بازدید : 851

    زني را مي شناسم من

    که شوق بال و پر دارد

    ولي از بس که پر شور است

    دو صد بيم از سفر دارد

    *

    زني را مي شناسم من

    که در يک گوشه ي خانه

    ميان شستن و پختن

    درون آشپزخانه

    شعر مرد خکی-خسرو گلسرخی

    admin
    17:10
    بازدید : 1060

    مردی درون میکده آمد
    گفت : کشمکش پنجاه و پنج
    از پشت پیشخوان
    مردی به قامت یک خرس
    دستی به زیر برد
    تق
    چوب پنبه را کشید
    و بی خیال گفت : مزه ... ؟
    مرد گفت : خک
    دستی به ته کفش خویش زد
    الکل درون کبودی لیوان ، ترانه خواند
    وقتی شمایل بطری
    از سوزش عجیب نگهداری
    و بوی تند رها شد
    آن مرد بی قرار
    دست خکی خود در دهان گذاشت
    ناگاه از تعجب این کار
    سی و هشت چشم نیمه خمار بسته
    باز شد
    و شگفتی و تحسین خویش را
    مثل ستون خط و خالی سیگار
    در چین چهره ی آن مرد گرم
    خالی کرد
    ناگاه
    مردی صدای بمش را
    بر گوش پیشخوان آویخت
    میهمان من ، بفرمایید
    چند لحظه سکوت ، بعد
    صدای پر هیبت مردی دگر
    فضای دود کافه را شکافت
    من شرط را باختم به رفیقم
    میهمان من ، بفرمایید
    حساب شد
    در اوج اضطراب میکده
    آن مرد خکی سکت
    پولی مچاله شده
    بر چشم پیشخوان گذاشت
    و در دو لنگه ی در ، ناپدید شد

    بلوک پایین
    نرم افزار





















    تبلیغات
    بلوک چپ
    ورود به سایت
    رمز عبور را فراموش کردم ؟
    عضویت
    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد
    آخرین مطالب ارسالی سایت
    مطالب محبوب
    مطالب تصادفی
    بلوک چپ
    تبلیغات متنی
    محل تبلیغات متنی شما با قیمت ارزان
    YOUR ADS
    تبلیغات متنی
    محل تبلیغات متنی شما با قیمت ارزان
    YOUR ADS
    تبلیغات متنی
    محل تبلیغات متنی شما با قیمت ارزان
    YOUR ADS